بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

آتلیه 5 ماهگی

جوجو این عکسارو وقتی واسه عکس پاسپورتت رفته بودیم آتلیه بابایی، ازت گرفتیم ولی طبق معمول که بابایی هیچ کدوم از عکسایی که تو این ٤ سال گرفتیم نه چاپ کرده نه رتوش خودم دست به کار شدم و چون رتوش خیلی حرفه ای بلد نیستم دست و پا شکسته با این چندتا کلنجار رفتم و  اینجا گذاشتمشون (ببشخید که خیلی خوجل نیستند عکسات تقصیر بابایی تنبلههههههههه) البته شما خیلی خوش عکس و خوش ژستید مامانی کلی همکاری کردی و پسر خوبی بودی.             البته اینم بگمااااا اقای پدر وقتی عکسارو دیدن کلی عصبانی شدند که چرا اینارو با این کیفیت و این رتوش تو وبلاگت گذاشتم....ولی راستشو بخوای اگه بخوام منتظر با...
6 تير 1392

اولین سیاحت نامه آقا باراد

پسرکم تو اولین مسافر کوچولوی فامیلی که تو خانواده من و بابایی به مسافرت خارج از کشور رفتی و تو ٦ ماه و ١٠ روزگیت واسه خودت یه پا جهانگرد شدی.مسافر کوچولویی که خیلی خوش سفر و شیرین بود و اصلا مارو اذیت نکرد...... و اما اولین سفر تو: یکی ٢ ماه بود که تصمیم گرفته بودیم برای گردش و تفریح به استانبول بریم و تو این سفر قرار شد که خاله میترا و محمدرضا مارو همراهی کنند.بارها تصمیم گرفتیم مسافرتو لغو کنیم (چون نگران بودم که مبادا تو توی سفر اذیت بشی)کلی دنبال هتل خوب گشتم تا تمیز باشه و برای شما مناسب دنبال تور با قیمت مناسب (که ماش الله قیمتها سر به فلک کشیده و استانبولی که با زیر ١ میلیون ١ هفته میشد رفت برای ٣ شب بالای ١٥٠٠ دراومد)اما چون تصمی...
26 خرداد 1392

عمو علی

بارادی بلاخره عمو علی بعد از ٣ سال از امریکا اومد ایران کلی همه رو خوشحال کرد آخه دلمون براش خیلی تنگ شده بود.پارسال همین موقع ها بود که بهش زنگ زدیم و خبر اومدن یه فرشته کوچولو تو دلم بهش دادیم اونم کلی ذوق کرده بود و قرار شد یه چیزایی از سیسمونیتو اون بگیره(اما انقدر دیر اومد که تو بزرک شدی و وسایل کوچولویی که برات گرفته بود موند برای نینی عمو فرهاد که ایشالله خدا زود زود بهشون میده) خلاصه که دیشب برای اولین بار عموتو دیدی اولش یکم غریبی کردی و گریه کردی اما بعدش باهاش دوست شدی (البته دیروز یه کوچولو بداخلاق بودی اخه کم خوابیده بودی واسه همین اون پسر مهربون خوش اخلاق همیشه نبودی.) عمو برات سوغاتیهای قشنگی اورده بود و از همه مهمترش...
15 خرداد 1392

خلاقیتهای 5 ماهگی

٥ ماهگیت تموم شد و تو نیم سال از اولین سال زندگیتو گذروندی.تو این ماه نشستن بدون کمک تجربه کردی.غلتیدن عین فرفره که شده کار هرروزت و من از زیر مبل و میز پیدات میکنم و سینه خیز رفتن شروع کردی البته تو متراز کوتاه خودتو میکشی جلو و دقیقا عین کرم وول میخوری باسنتو میبری بالا صورتتو رو زمین فشار میدی و ٣٠ سانت میری جلو البته من این حرکتتو دوست ندارم چون صورتت قرمز میشه و دردت میگیره.کلی آواز میخونی و وقتی میخوای بوق بزنی با صدای بلند از خودت صدا درمیاری.راستی کلی ددری شدی و ساعت ٥/٦ بعدازظهر که میشه شروع میکنی به غر زدن و تا توی کریر میذارمت اروم میگیری و ذوق میکنی و منم با کالسکه میبرمت بیرون و یکم میچرخیم.خلاصه که کلی بامزه شدی و خوردنی. از ...
13 خرداد 1392

تولد 6 ماهگی

عشقمممممممممممممم کلی بزرگ شده تولد6 ماهگیت مبارک مرد کوچولوی من.دیگه کلی مرد شدیهااااا.پاسپورتتم آماده شده و قراره بابایی به عنوان هدیه تولد 6 ماهگیت مارو ببره ترکیه با خاله میترا و محمدرضا......بریم کلی خرید کنیم و خوش بگذرونیم (البته چندروزه استانبول شلوغ شده و مردمش شورش کردند هتل ما هم قشنگ وسط شلوغیها تو میدون تکسیمه.خدا کنه تاهفته دیگه(20 خرداد) همه چیز نرمال بشه که بتونیم با خیال راحت بریم و تو اولین سفرتو تجربه کنی)   ...
10 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی

آقا باراد  6 ماهه شد با قد 68 و وزن 8 کیلو و دور سر44.8 از امروز آقا پسرمون عین 1 مرد واقعی باید غذا بخوره.آب میوه بخوره و هر وقت که تشنش شد آب جوشیده بخوره.غذای پسرمون شامل 1 وعده سوپ(با محتویات ماهیچه گوسفند.برنج.سیب زمینی.هویج و سبزیجات و روغن زیتون)و 1 وعره فرنی یا حربره بادوم و آب هوج یا آب سیب. پسمل شجاعمون آخرین واکسن سال اول زندگیشو زد و فقط وقتی سوزن تو پاش رفت گریه کرد بعدشم با گرفتن دستم آروم شد.آخه تو چقدر آقاییییی آناناس مامان(من وقتی میخوام قربون صدقت برم بهت میگم اناناس ناس)فرداشم یکم تب کرد و بیقراری اما درکل عین همیشه این مرد کوچولو فوق العاده بود.تا جایی که عمو دکتر کلی ازش تعریف کرد و بهت گفت زبر و زرنگ و باهوش.(آ...
9 خرداد 1392

باز هم دکتر معینی

پسملی دیروز یک روز پر از اتفاق بود برای شما بعد ٦ ماه دوباره پیش دکتری رفتیم که شمارو به دنیا اورده بود و کلی تجدید خاطره کردیم.٢تا خاله سمیرا ها برای ویزیت پیش دکتر وقت داشتند و منم از خدا خواسته باهاشون رفتم که دکترو ببینم آخه دلم برای عمو دکتر خیلی تنگ شده بود.عمو دکتر وقتی دیدت کلی خوشحال شد و ازت تعریف کرد و تو هم براش لبخند ژکوند میزدی  و دل همرو آب میکردی.با منشی اقای دکتر هم کلی دوست شده بودی و رفته بودی بغلش و براش دلبری میکردی.اونم کلی باهات بازی کردو دوست داشت. تازه پارلا خانمو توی مانیتور دیدی و کلی دست و پا براش زدی(ایشالله تا٢ ماه و نیم دیگه به دنیا میاد میشه همبازی  کودکیت و دوست و خواهر بزرگسالیت) &nb...
30 ارديبهشت 1392

آندیا کوچولو به دنیا اومد

باراد کوچولو دوستت آندیا دختر خاله پگاه امروز  چهارشنبه٢١ /١/٩٢ ساعت ٧.٢٨ صبح تو همون بیمارستانی که تو به دنیا اومدی(بیمارستان بهمن) با دستهای نازنین همون دکتری که تورو به دنیا اورد(دکتر محسن معینی) به دنیا اومد یه دختر نازو کوچولو و خوردنی که از بعدازظهر که دیدمش کلی دلم براش تنگ شده.سعی کن براش یه برادر بزرگتر و مهربون باشی که ازش مراقبت میکنی و همیشه پشتیبانشی.همونجور که پگاه برای من یه خواهر کوچیکتر بود و همونطور که آرش یه دوست خوبه برای بابایی دوستش داشته باش ..... باشه پسر خوبم؟ امروز توروهم بردیم بیمارستان عیادت نینی پگاه کلی ذوق کردی و با تعجب نگاش میکردی.       اینم ١٠ روزگی آندیا خانم ...
16 ارديبهشت 1392

اولین نشستن

آقا کوچولو تو 5 ماهگی بدون کمک واسه 5 دقیقه میشینی و نشستنت خیلی بامزست عین پیرمردها به جلو خم میشی پاهاتو نگه میداری و میشینی اگه نگران کمردرد  نبودم میذاشتم بیشتر بشینی چون نشستن خیلی دوست داری و همش دلت میخواد بلندت کنیم تا بشینی.(هر چند که از دکتر امیدوار پرسیدیم و گفت این جز مهارتهای پیشرفته یه بچه است که تو این ماه بتونه بشینه و اشکالی نداره)از بس که شما با استعداد و با هوشی آقااااااا   اینم عکس اولین باری که واسه زمان زیادی نشستی و تعادلت حفظ کردی:     خونه مامان جون ٢٠/٢/٩٢   ...
16 ارديبهشت 1392