بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

فرشته کوچولوی من

عزیز دلم:   تو تمام امروز تو شکم من بازی کردی و لگد زدی گاهی انقدر محکم لگد میزدی که میترسیدم ....مثل روز اول اخه میدونی مامانی خیلی لوسو حساسه واسه همینه که بابا احمدرضا بهش میگه دختر بابایی اولین باری که محکم لگد زدی و دلم بالا پایین رفت هفته ۲۵ بود با مامانجون و آقاجون رفته بودیم بازار تهران خرید شبش انقدر خسته بودم که روی مبل ولو شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم که یهو دلم رفت بالا و اومد پایین حس عجیبی بود بابایی و صدا کردم که ببینه کلی قربون صدقت رفت....و من درگیر یه عالمه احساسهای عجیبو غریب بودم که خلقت خدا چقدر شگفت انگیزه که من واقعا دارم یه موجود زنده رو تو خودم پرورش میدم و اینکه من مادرممممم. خداروشکرت.   ...
18 شهريور 1391

سلام

نینی قشنگم امروز ۲۷ هفته از وقتی که شما مهمون دل من شدید گذشته و من تصمیم گرفتم برات خاطراتم بنویسم که وقتی بزرگ شدی بخونیشون از لحظه لحظه هایی که تو دلم بودی با خبر بشی.       پس سلام
16 شهريور 1391