بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

اولین سیاحت نامه آقا باراد

1392/3/26 0:08
نویسنده : شبنم
761 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم تو اولین مسافر کوچولوی فامیلی که تو خانواده من و بابایی به مسافرت خارج از کشور رفتی و تو ٦ ماه و ١٠ روزگیت واسه خودت یه پا جهانگرد شدی.مسافر کوچولویی که خیلی خوش سفر و شیرین بود و اصلا مارو اذیت نکرد......

و اما اولین سفر تو:

یکی ٢ ماه بود که تصمیم گرفته بودیم برای گردش و تفریح به استانبول بریم و تو این سفر قرار شد که خاله میترا و محمدرضا مارو همراهی کنند.بارها تصمیم گرفتیم مسافرتو لغو کنیم (چون نگران بودم که مبادا تو توی سفر اذیت بشی)کلی دنبال هتل خوب گشتم تا تمیز باشه و برای شما مناسب دنبال تور با قیمت مناسب (که ماش الله قیمتها سر به فلک کشیده و استانبولی که با زیر ١ میلیون ١ هفته میشد رفت برای ٣ شب بالای ١٥٠٠ دراومد)اما چون تصمیم گرفته بودیم بریم و فکر میکردم تو که بزرکتر بشی مسافرت سختتر میشه برناممونو قطعی کردیم و برای ٢٠ خرداد بلیط گرفتیم اما غافل از اینکه ترکیه حسابی بهم ریخته و هتل ما هم دقیقا تو مرکز اعتراضات و تظاهراتشون بود یعنی میدون تکسیم.....

خلاصه ٢ شنبه صبح ساعت ٧ پرواز داشتیم و از ساعت ٣ حرکت کردیم دنبال خاله میترا اینا رفتیم و ٤/٣٠ به فرودگاه رسیدیم شما هم که تمام مدت تو ماشین خواب بودی اونجا از خواب بیدار شدی و شگفت زده بودی از این جای جدیدی که چشماتو روش باز کرده بودی:

به هر حال بعد از ٢ ساعت الافی سوار هواپیما شدیم ....پروازمونم با تاخیر ١ ساعته به خاطر ٥ تا مسافر بی فکر که به خاطر گرفتن ارز ٣٠٠ نفرو معطل خودشون کرده بودند حرکت کرد و حدودا ٣ ساعت بعد تو فرودگاه آتاتورک بودیم(تو تمام مدت پروازم شما آروم بودی و ٢ ساعتی هم خوابیدی......مسافرای دیگه هواپیما که عین ما نینی کوچولو داشتن کلی به آرامشت غبطه میخوردند اخه بچه های اونا تمام راهو نق زدند.از بس که شما آقا ییییییییید پسرم)

 

 

توی فرودگاه هم موقع تحویل بارو کالسکه کلی معطل شدیم:

 

 

این هم گذشت و ما ١ ساعت بعد هتل گرین پارک بودیم و چون خیلی گرسنه بودیم اتاقو که تحویل گرفتیم به سمت میدون تقسیم رفتیم که اونجا از دیدن منظره زشت میدون شوکه شدیم چون تقسیم با اون تقسیمی که ما ٣ سال پیش رفته بودیم خیلی فرق داشت همه جاش خراب بود و زشت و پراز جوونایی که گوشه گوشه میدون نشسته بودند و منتظر موج جدید اعتراضاتشون بودند.

به هر حال اومده بودیم و میدونستیم که ترکیه شلوغه پس باید خوش میگذروندیم همونجا تو برگر کینگ ساندویچ خوردیم و کمی تو استقلال قدم زدیم و چون همه خسته بودیم به هتل برگشتیم تا کمی استراحت کنیم.شما با تخت پارکی که هتل بهت داده بود خیلی حال کردی کلی ذوق میکردی و جیغ میزدی:

 

هتلمون به میدون خیلی نزدیک بود و به نظرم خیلی هتل تمیز و خوبی بود.بعدازظهرم برگشتیم و چرخی تو میدون و قاطی جوونا زدیم .یه جاهایی بزن و برقص بود یه جاهایی بخور بخور و .....بابایی هم که طبق معمول عاشق خوردن هله هوله:

 

 

تا شب تو استقلال قدم زدیم و چندتا تکه لباس خریدیم و شام هم کباب ترکی خوردیم و ساعت ١٢ به هتل برگشتیم.

سه شنبه حول و حوش ساعت ٥ صبح سرو صدای مردم بلند شده بود و آغاز روز پر تنشی نوید میداد

وقتی برای خوردن صبحانه به رستوران رفتیم چشمامون میسوخت و معلوم شد که اون سرو صداها با گاز اشکاور پاسخ داده شده بود رسپشن هتل اجازه نداد از هتل بیرون بریم اخه تمام محوطه پراز گاز بود از چشمهای هممون آب میومد خیلی وحشتناک بود ما هم تا ظهر خوابیدیم و ساعت ١٢ که همه جا اروم شد با تاکسی به اسکله رفتیم و از اونجا به جزیره بیوک آدا:

تو جزیره کلی بهمون خوش گذشت و کالسکه سواری کردیم نهار خوردیم و از جزیره زیبا و معروفشون دیدن کردیم و ساعت ٧.٣٠ به سمت اسکله برگشتیم

 

 

 

و اما بدترین قسمت سفرمون تو برگشت از جزیره اتفاق افتاد:

ساعت ٩ اسکله کاباتاش بودیم و برای برگشت به هتل از هر تاکسی که میخواستیم مارو به تقسیم ببره جواب منفی میگرفتیم تا بلاخره تونستیم با یک دلموش به سمت میدون تقسیم حرکت کنیم اما چشمت روز بد نبینه پسرم که توی میدون غلغله بود پراز مردم و پر از پلیس صحنه هیجان انگیزی بود دیدن اون همه ادم با همدیگه و مونده بودیم که چجوری سمت هتل بریم که ٢ تا دختر و پسر جوون اومدند سمتمون با لحن دلسوزانه ازمون خواستند که  از اونجا بریم تا موقع زدن گاز اشکاور اذیت نشیم(آخه همه آدمهای اونجا ماسک داشتند و اونشب یکی از شلوغترین شبهای استانبول بود) هر چی هم بهشون میگفتیم هتلمون اون سمت میدون و راه چاره ای نداریم اونها هم مونده بودند که چجوری بهمون کمک کنند که بلاخره اون اقا پسر مهربون دلش برامون سوخت و بهمون گفت دنبالش بریم تا مارو از کوچه و پس کوچه به هتل برسونه ما هم صورت تو و محمدرضارو با روسری پوشوندیم و دنبال اون پسره میدوییدیم بابایی شمارو بغل کرده بود و من محمدرضارو و خاله میترا هم دست مارو گرفته بود و میدوییدیم و از ترس میلرزیدیم.خداروشکر شما تو اغوشی خوابتون برده بود و هیچی از اون شب هیجان انگیز نفهمیدی.....خلاصه به سلامت به هتلمون رسیدیم و بدترین شب زندگیم هم اینجوری گذشت آخه خیلی ترسیده بودم و خیلی نگران تو و محمدرضا بودم.

فردای اون روز آرامش به تقسیم برگشته بود و تونستیم یکم بگردیم و خرید کنیم روز آخر هم از گرند بازار و سلطان احمد دیدن کردیم و ساعت ٤ به هتل برگشتیم و ساعت ٤/٤٥ ترانسفر دنبالمون اومد و به سمت فرودگاه حرکت کردیم.

چرم فروشی:

 

فروشگاه چرم

 

گرند بازار(در حال خوردن چای و باقلوا):

 

 

kfc (پاساژ اولیویوم):

 

 

فرودگاه آتاتورک(اینو یادم رفت بگم که مردم ترکیه خیلی مهربونند و تمام فروشنده ها و راننده تاکسیها و رستوراندارها و کلا تمام آدمهایی که تورو دیدن کلی باهات ترکی حرف میزدند و قربون صدقت میرفتند آخرشم دستتو بوس میکردند و یه ماشاالله میگفتند و بهمون پیشنهاد میدادن که برات چشم نظر بخریم تو هم مهربون و خوش خنده بغل همه میرفتی من کلی حرص میخوردم از دست بابایی که اجازه میداد همه بغلت کنند..............آخه تو چقدر شیرینی جوجوی من)

 

 

داخل هواپیما ......شما بعد کلی دلبری کردن از مهموندارها و مسافرهای بغل دستمون راحت لالا کردی

 

 

خداروشکر با تلخی و شیرینیش به سلامت به تهران برگشتیم و اولین سفر زندگی شما اینجوری رقم خورد.

راستی جهانگرد کوچولوی من شما هم هواپیما سوار شدید هم کشتی هم درشکه هم تراموا و هم مترو خلاصه اکثر وسایل نقلیه رو امتحان کردی و تو همش بهترین بودی.انقدر خوش سفر و آقا بودی که نگوووووووو.خداروشکر که تورو دارم عشق کوچولوی من.

راستی پسملی دیدم همه چیز سوار شدی به جزء کامیون گفتم کم نیاری(خونه عمه لادن)

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مژگان
9 تیر 92 1:29
به به ،؛ همیشه به گردش جیگر طلا، خوشگل پسر
شبنم
10 تیر 92 22:41
مرسي خاله جونم . دوست جونم حالش خوبه؟
سحر
15 مرداد 93 15:39
زیا ترین عکس دنیا عزیزممم