بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

مهمونی

سلام نینی........   این ۲/۳ روزه کلی مهمون داشتیم.مامان بزرگها و بابا بزرگات عمه خاله و داییو....اومده بودند اتاقتو ببینند کلی همه ذوق کردند .دایی احمد واست ژاکت کادو اورد و خاله میترا پول داد.مامانی بابایی واست شعله زرد درست کرده بود آخه خیلی هوس کرده بودم......شیرینی و شکلات و گل هم که بقیه کادوها بود خلاصه کلی خوش گذشت.وقت نکردم از اتاقت عکس بذارم ولی در اولین فرصت اینکارو میکنم و عکساشو تو وبت میذارم. این روزها زانوم و دندونم خیلی درد میکنه همشم خستم و خوابم میاد.۲۵ روز تا اومدنت بیشتر نمونده ومن کلی دلهره دارم.
13 آبان 1391

چیدمان اتاق پرنس کوچولوی ما.....(سیسمونی)

پسملم دیروز وسایل اتاقتو چیدیم خیلی قشنگ شده همه چیز...امیدوارم که دوستشون داشته باشی   هنوز فرش و تشک و رو تختیتو نگرفتیم هروقت اونارو هم گرفتیم ازشون عکس میگیرم و اینجا میذارم. اینم عکس وسایلت عزیزم:                                         ...
7 آبان 1391

انعکاس

پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟ پاسخ شنید: کی هستی؟پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!باز پاسخ شنید: ترسو!پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن....و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛ اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید و اگر به دنبال موفقیت با...
6 آبان 1391

بلاخره وسایلتو اوردن مرد کوچک من.....

نینی قشنگم دیروز تختو کمدتو بعد از ۱ ماه تاخیر اوردن.کلی بابایی ذوق کرد قراره امروز زود بیاد خونه تا با همدیگه وسایلتو بچینیم.کلی کار داره.پرده اتاقتم تازه گرفتیم و هنوز وصلش نکردیم.امروز صبح زود از خواب بیدار شده بودم و چندتا عروسک تو ویترینت گذاشتم و کلی ذوق کردم اما تا تمیز نشه نمیشه چیدش و چون من نباید به مواد شوینده دست بزنم(چون ممکنه واسه شما آلرژی زا باشه)باید منتظر بابایی بمونم.   راستی دیروز رفتیم سونو توی مانیتور دستتو گذاشته بودی رو چونت و داشتی فکر میکردی.دکتر کلی خندید.خیلی بامزه بود.تاریخ زایمانم هم قراره بذاریم ۹/۹/۹۱ قشنگه نه؟
4 آبان 1391

اولین غصه های من

مامانی دلم گرفته رو شکمم چندتا خط قرمز کوچولو افتاده.خیلی ناراحتم با اینکه تو این مدت از بهترین کرم ضد ترک استفاده میکردم اما دلم داره خط خطی میشه و ۱ غصه به بقیه غصه هام اضافه کرده.آخه میدونی من همیشه به پوست صاف و قشنگم مینازیدممممممممممممم.اما حالا.............   هر چند که همه اینها عوارض بارداریه و برای مامان شدن باید خیلی چیزهارو تحمل کرد.میدونم که وقتی به دنیا بیای ۱ لبخندت تمام غصه هامو از یادم میبره.ناراحت نشی مامانی من یکم دلم گرفته نمیدونم شاید دارم افسرده میشم؟با اینکه همه چیز عالیه اما من نگرانم نگران اینکه نتونم از پس بزرگ کردنت بر بیام.میترسم من لوس و نازک نارنجی جا بزنم.به خدا بگو کمکم کنه تا مامان خوبی باشم پسرم. د...
2 آبان 1391

اتاق خالی....

پرنس کوچولوی من فقط ۶ هفته به اومدنت مونده و هنوز اتاقت خالیه.تازه رنگش تموم شده و مرتب و تمیز امادست تا وسایلت بیاد اما این فروشندههای بدقول هنوز نه پرده اتاقتو اماده کردند که بریمو بگیریم نه تخت و کمدتو.هرروز زنگ میزنمو هی وعده فردارو میدند.دیگه کلافه شدم شبها کابوس میبینم که به دنیا اومدی و اتاقت هنوز خالیه.دعا کن زودتر بیان کلی ذوق دارم واسه چیدنشون.....
25 مهر 1391

کمر درد

مامانی جدیدا خیلی کمرم درد میکنه اصلا نمیتونم پای کامی بشینم....پس ببخشید که دیر به دیر میام و وبلاگتو به روز میکنم.
25 مهر 1391

سکسکه

نینی جدیدا کارهای عجیبی تو دلم میکنی یه حرکت یا ضربه شایدم صدای ریز تو دلم .....   امروز کشف کردم اینا سکسکه است.خیلی با مزه است.
22 مهر 1391

وزن نینی تو هفته 6+30

سلام پرنس کوچولی من کلی اتفاق تو هفته پیش افتاده که اومدم برات تعریف کنم.....   اولیش سونو وزن تو بود که تو هفته ۳۰ (۱۹ مهر ۹۰)رفتیم پیش دکتر معینی و وزنتو اندازه گرفت.تو تو هفته ۳۰+۶ ۱۶۶۳ گرم بودی که از وزن طبیعی که نینیها باید تو این هفته داشته باشند ۹۰ گرم کمتر بودی که دکتر گفت مهم نیست.آخیییییییییییی عزیزم چقدر بزرگ شدی.تازه بابایی کلی فیلم گرفت از رو مانیتور.نمیدونم به نظرم شبیه من بودی لبای کوچولو چونه کوچیک.....خلاصه کلی خوشگلو ناز بودی عشقم. دومین اتفاق شب همون روزی بود که رفتیم سونو ..... رفته بودیم هایپر خرید که من طبق معمول این ۷/۸ ماه اخیر دستشویی لازم شدم و دستشویی رفتن همانا و خوردن زمین همانا.۱ لیزی خورد م او...
22 مهر 1391

محل کار بابایی

نینی امروز بابایی عکاسی داشت و منم از بعدازظهر پیششم . داره عکاسی اسپرت میکنه و تو کلی داری تو دلم بالا پایین میری...انگاری دوست داری بیای بیرونو به بابایی کمک کنی.یه موقعهایی کف پاتو محکم بالای نافم فشار میدی.یه جورایی شده بازی حدس بزن کجاشه؟با بابایی با لمس دلم سعی میکنیم حدس بزنیم که الان کدوم قسمت بدنتو داری فشار میدی...الان عمو فرهاد اینجا بود وقتی پاهاتو فشار میدادی بهش گفتم دستشو رو دلم بذاره و حس عمو بودنو تجربه کنه.کلی ذوق کرد.   ...
15 مهر 1391