بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

بابا مرتضي

1392/6/29 21:02
نویسنده : شبنم
162 بازدید
اشتراک گذاری
سلام قشنگم.من خاله آزاده هستم.مامان شبي ،اين روزها سرش شلوغه و از من خواسته تا به جاي اون،برات تو اين صفحه لالايي بگم.. جونم برات بگه خاله : " مادر بزرگ مامان شبي، عمه ء منه.. كه توي يكي از روزهاي پاييز ١٢ سال پيش،از بين ماها رفت.. من و مامانت، اونموقع تازه داشتيم جووني را تجربه ميكرديم ..روزهاي خيلي سخت و غم انگيزي بود خاله :( كمي بعد از اون روزهاي تلخ،محمد رضا به دنيا اومد..حضور شيرين يه بچه،هميشه حال و هواي آدم را خوش ميكنه و ميتونه فضاي خونه را پر از شادي كنه و محمدرضا براي ما،چنين نقشي داشت.. مثل كاري كه آنديا كوچولو داره بعد از رفتن پدرام عزيز، برامون انجام ميده.. همهء اينا رو براي اين گفتم كه : بعدها وقتي كه به لطف خدا بزرگ شدي و معني لالايي هاي امشب منو درك كردي،بدوني كه بودن قشنگ تو در اين روزها در آغوش بابا احمدرضا و مادرش و عمو و عمه هات، همچين اثري رو داره.. حالا كه بابايي مرتضي ديگه بينشون نيست :( عزيز دلم، متاسفانه نه ماه،فرصت كمي بود تا بعدها خاطره اي از بابا مرتضي در ذهنت باقي بمونه ، اما مطمئن باش كه پدربزرگت در آخرين سال زندگيش تو اين دنيا،به خاطر داشتن تو، روزهاي زيباتري را سپري كرده و حالا كه داره يه زندگي جديد را تجربه ميكنه، وجود گرم نازنينت ،براي اميد دادن به بابا احمدرضا،كمك خيلي بزرگيه .."
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)