تولد8 ماهگی
جوجویی قشنگم8 ماهه شد کلی شیطونتر و بازیگوشتر اما شیرینتر و دوستداشتنی تر.پسرکم دلم برای هرروزی که بزرگتر میشی و میگذره تنگ میشه.دلم برای نوزادیت برای بوی تنت برای همه اولینهات تنگ میشه عشق مامان...........
برای تولد 8 ماهگیت خودم ابتکار به خرج دادم و کیک درست کردم آخه تازه یه کیک گنده واسه جشن دندونیت خورده بودیم و تولد 8 ماهگیت با اولین شبهای قدر زندگیت یکی شده بود واسه همین یه کیک خوشمزه درست کردم و 3،4تا از دوستهای عروسکیتو دعوت کردیم و جشن گرفتیم.شب هم یه سر به خونه آقا جون اینا زدیم و بعدشم شام 3 تایی رفتیم بیرون و شما اولین هدیتو که برچسبهای خوشگل بود از آقای رستوران دار گرفتی.
یه موقع فکر نکنی کیکم سوخته بوداااااااااا اینا پودر کاکائو که بابایی خلاقیت به خرج دادو باهاش کیکو تزیین کرد تازشم لابه لای کیکو برش دادیم یه عالمه خامه و گردو گذاشتیم.بسی خوشمزه بود.......جای همگی خالی.
بارادی متاسفانه این روزها روزهای خوبی برای بابایی نیست.آخه بابا مرتضی(آقا جون)حالش اصلا خوب نیست و همه خیلی نگرانشیم اکثر روزها خونه آقا جون ایناییم تا بابایی پیش خانوادش باشه دعا کن که حالش خوب بشه و بزرگ شدنت ببینه.......