جشن دندونی
پسر قشنگم وقتی 7 ماه و 10 روز از به دنیا اومدنت گذشته بود بعداز 2.3 روز بیقراری و تب کوچولویی که کردی یه روز به طور اتفاقی دیدم 2تا مروارید سفید و خوشگل تو دهنت دارند خودنمایی میکنند و این شروع بزرگ شدن تو بود:
تو دیگه الان یه مرد شدی که میتونی عین ادمهای گنده غذا بخوری جوجوی قشنگم...........
خلاصه اینکه بعداز دیدن مرواریدهای کوچولوت کلی ذوق کردم و هیجان زده شدم اخه تجربه این اولین های نی نی برای یه مادر زیباترین و شگفت انگیزترین اتفاق های زندگیشه که باعث میشه خدارو بیشتر از قبل به خاطر سلامتی و رشد طبیعی عشق کوچولوش شکر کنه.............خدایا مچکرم
رویش دندونهای قشنگت مارو به صرافت انداخت که یه مهمونی خانوادگی برای شما بگیریم و خانواده بابایی و خانواده خودم و دایی و خاله منو هم دعوت کنیم و با یه جشن کوچولو از بزرگ شدن شما اسقبال کنیم.اما چون دندون دراوردنت توی ماه رمضون بود و خانواده من همه روزه بودند علاوه بر مراسم شام افطاری هم دادیم.
اما بگم از آش دندونیت که هیشکی بلد نبود بپزه و من با راهنمایی دوست خوبم (مامان الینا جون)یه آشی پختم که حرف نداشت............هرچند که کم اومد و به منو بابایی و مامانم نرسید.اما مزه فوق العادهای داشت و همه ازش تعریف کردند.به خاطر خوشمزگیش سر افطار هرکی 2/3 تا کاسه خورد .
تم دندونیت و بیسکوییتها،عکسات که 2روز قبلش اماده شده بود و ما تا روز مهمونی همچنان درگیر مونتاژ و چسبوندنشون به درودیوار و لیوانها و بشقابها بودیم..............خلاصه همه چیز عالی بود و برای همه جذاب و جدید.
ایشاالله تولد 120 سالگیت پسرم
اینم چندتا از عکسات:
باراد داره یه دندون قند میخوره از قندون
فرشته ای مهربون اورد براش یه دندون
آش بخورید نوش جون آش دندون باراد جون
مامان جونا و آقا جونا و خاله هل و عمه ها و دایی ها و عمو ها هم لطف کردند و کلی برات کادوهای خوشگل غیر نقدی و نقدی اوردند دست همگی درد نکنه.