بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

دومین مسافرت آقای باراد خان

توی 18 ماهگی جوجه فسقلی من دومین مسافرت زندگیشو رفت این بار همسفرمون خاله سمیرا دایی مهدی و پارلا خانم بودند که مارو دعوت کردن به خونه بابای دایی مهدی تو رشت و ماهم که 1 سالی بود جایی نرفته بودیم تو تعطیلیهای خرداد با آغوش باز دعوتشونو قبول کردیم و به اونا که چندروزی زودتر از ما رفته بودند ملحق شدیم و کلی خوش گذروندیم جدا از ترافیک راه و اذیتی که تو تو راه شدی مسافرت خوبی بود (اخه حدودا 9 ساعت تو راه بودیم و توهم تایم زیادی تو صندلیت نمیشینی واسه همین تو بغل کلافه بودی)اونجا هم پسرعموهای پارلا ادرین که 6 ماه از تو کوچیکتره و ارین که 10 سالشه بودند وتوهم کلی باهاشون بازی میکردی و ذوق زده بودی از جای جدید. عاشق دریا شدی اولین باری که گذاشتی...
24 خرداد 1393

خلاقیتهای 17 ماهگی

مرد کوچولوی مامان واسه خودش یه پا عکاس شده ...........عاشق اینه که دوربینو بگیره و باهاش عکسهای کج و ماوج بگیره     بعدشم از دیدن شاهکار خودش لذت ببره:     بچه عکاسی دیگه....................................................................................... پسرکم تو این ماه اتفاق خاصی نیفتاد و فقط تو با بدغذاییهات و لاغر شدنت خیلی از روزها حرص منو درمیاری یه روزهایی قاشق غذا دستمه و تو خونه دنبالت میدوام و تو هم پا به فرا رمیذاری و حالا من بدو قاشق بدو و تو زبل بدو..........در کل غذا نمیخوری آقا جون!!!بعدا که بزرگ شدی نگی چرا بهت غذا نمیدادمااااااااااااا هنوز حرف نمیزنی و من دلم پرمیکشه ب...
9 خرداد 1393

خلاقیتهای 16 ماهگی

عسلکم 16 ماهگی تو پراز دلبری های تو از ما گذشت انقدر قشنگ خودتو برامون لوس میکنی و عشوه میای که دل منو بابایی برات غش میره ،خیلی بامزه شدی و بداخلاقیهای 1 ماه پیشت خداروشکر تموم شدند و دوباره شدی پسمل شیرین و خوش اخلاق من......تا بچه های کوچولورو میبینی میری بغلشون میکنی و تندو تند بوسشون میکنی (البته بیشتر دختر خانمهارو.............ای شیطون)کلی کارهای بامزه میکنی و اشپزخونه منو کردی قلمرو خودت و من برای پیدا کردن وسایلم باید کلی بگردم:یه روز روغنو میذاری تو یخچال یه روز جای قاشقهارو با ادویه ها عوض میکنی یه روز دیگه هم قابلمه هارو با بشقابها جا به جا میکنی تا میبینی دارم آشپزی میکنم میای بغلمو تا یه هم با ملاقه به غذا نزنی ول کن نیستی(البته...
9 ارديبهشت 1393

خلاقیتهای 15 ماهگی

        http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=768190&PageNumber=3     فسقل خان الان دیگه یه مرد کاملی واسه خودت..........میتونی بدویی و قایم بشی خودت غذا بخوری ،موقع بیرون رفتن لباستو بیاری تا تنت کنم کمکم میکنی و دستاتو و پاهاتو برای پوشیدن لباس باز میکنی و کفشاتو که میارم تا پات کنی منو بغل میکنی و پاتو میاری بالا .........تو کار خونه کمکم میکنی کلی تو خونه تکونی شب عید منو همراهی کردی دستمال و رایت دستت بودو هرجارو که من تمیز میکردم دوباره تمیز میکردی،خلاصه که داستانی داریم از دستت هم خنده داره هم گریه دار ،گریم وقتی میگیره که باید  دوباره و دوباره اثر ...
14 فروردين 1393

عید 93

  قشنگ کوچولوی من سال 92 هم با همه دغدغه های مراقبت از تو تموم شد و تو دومین عیدو به شکر خدا کنار ما بودی...... عیدت مبارک عزیز دلم امیدوارم همیشه و همیشه پراز موفقیت و سلامت و نبوغ باشی دوست دارم.   راستی امسال سال تحویل بازم خونه مامانی (مامان بابا)بودیم و نشد که سال تحویل کنار سفره خودمون باشیم اخه مامانی  امسال تنها بود و ما دلمون نیومد اولین سالی که بدون بابابزرگت میگذرونه رو کنارش نباشیم جاش خیلی خالی بود.روحش شاد.     ...
3 فروردين 1393

خلاقیتهای 14 ماهگی

فسقلی مامان دیگه میتونی تنهایی بدون کمک و حتی بدون افتادن تو تایم زیاد راه بری تو حالت ایستاده دولا بشی و ازروی زمین وسیله هاتو برداری حتی وسایل سنگینو با خودت حمل میکنی و ازین ور خونه به اونور میبری.تو حالت ایستاده کلی نانای میکنی و دست میزنی. تو هفته سوم 14 ماهگیت 7 مروارید توی دهنت هم نیش زد و مهمون دهان کوچولو و خوشگلت شد،تو این چندروزی که داشتی دندون درمیاوردی یه کوچولو بیقرار بودی و طبق معمول بی اشتها......آب دهانت آویزون بود و گلاب به روتون یبوست گرفتی جوری که هروقت میخوای دستشویی کنی انقدر گریه میکنی منو بغل میکنی و زور میزنی تا راحت بشی منم انقدرکمرتو میمالم نازت میکنم و قربون صدقت میرم تا کارت تموم بشه و راحت بشی. یه کار خیلی ج...
9 اسفند 1392

خلاقیتهای 13 ماهگی

تو این ماه چند قدم بدون کمک برداشتی یه سری افقی راه میری یه سری هم عمودی   کلی شیطون شدی و چون قدت بلند شده به ارتفاعات هم دست پیدا کردی و دیگه چیزی به اسم دیزاین تو خونمون وجود نداره (البته شما خیلی آقایی ،چون هرچیزیو که برمیداری آروم رو زمین میذاری و از دستت ولش نمیکنی تا بشکنه،خداروشکر وسایلم در امانند)تا حالا فقط 2 تا لیوان شکوندی که اونم ار یخساز یخچال انداختی قلک محک شکوندی و ظرف پنیرو از تو یخچال کشیدی بیرون که لب پر شد(البته همشون مال قبل 1 سالگیته الان مرد شدی و مراقب وسایل مامانی هستی )     به ددر میگی ابو(نمیدونم این کلمه رو چجوری اختراع کردی) دو  ده کلمه مورد علاقته راه میری و میگی دو ده نمیدو...
7 بهمن 1392

تولد بابایی

پسر قشنگم2 بهمن تولد آقای پدر بود و مرد شماره 1 خونمون اولین سال از دهه 40 زندگیشو شروع کرد.ما هم به مناسبت بزرگ شدن بابایی یه جشن کوچولو با حضور دوستهای بابایی براش گرفتیم تا یه روز خوب و پرخاطره براش درست کنیم.....کلی هم بهمون خوش گذشت و شما هم با حضور 5 تا بچه کوچولو کلی شیطنت کردی راستی یه هدیه بزرگ به بابایی دادی.....اونم اولین قدمی بود که بدون کمک برداشتی و هممونو سورپرایز کردی (هرچند که فقط 2 قدم برداشتی اما منو که کم کم از راه نرفتنت نگران بودمو خوشحال کردی) روی پاکت هدیه ای که به بابایی دادیم (که کمک هزینه خرید گوشی بود )از طرف تو یه نقاشی کشیدم و نوشتم ممنون که هستی مهربونترین بابایی دنیا ،منو مامان عاشقتیم   (راستی یه ا...
3 بهمن 1392

دومین مریضی...13 ماهگی

قشنگم الان 1 هفته از روزی که دوباره سرما خوردی(دقیقا 14 دی مریض شدی) گذشته کلی گناه داری آخه سرفه های خیلی بدی میکنی 2 روزه هم که آبریزش گرفتی بردیمت پیش دکترت و بهت 2 تا شربت داد و شما هم خیلی متین و آقا دهنتونو باز میکنی تا شربتتو بخوری با اینکه خیلی خوشمزه نیستند اما فکر کنم میدونی برای سلامتیت خوبه واسه همین آقایی میکنی و همشو تا ته میخوری..... به هرحال که این روزها روزهای سختیه برامون امیدوارم زودی خوب بشی.....چون هر یه دونه سرفه تو کلی منو بابایی ناراحت میکنه. راستی دیروز یه مهمونی باحال رفتیم و با اینکه تو حالت خوب نبود و خیلی حس و حال مهمونی نداشتیم کلی بهمون خوش گذشت تو هم که اجتماعیییییییی تا آدمهای جدیدو میبینی بهشون میخندی و ...
30 دی 1392

خلاقیتهای 12 ماهگی

مرد کوچولوی مامان خیلی شیطون شده حالا دیگه چیزی به نام جای صعب العبور براش وجود نداره و برای رفتن به جاهایی که قدش به اونجا نمیرسه از هوشش استفاده میکنه و یه چیزی میذاره زیر پاش تا قدش بلند بشه و بتونه کارشو انجام بده عاشق کشو میز تلویزیونه و اونو میکشه جلو و میشینه توش گاهی هم میره بالاتر و قشنگ میچسبه به شیشه تلویزیون .....الان دیگه میتونه بدون کمک بایسته و سرگرمی شبهای من باباشه یه قلپ شیر میخوره با کمک شکم من یا خیلی هنر به خرج بده زمین بلند میشه چند دقیقه میایسته  نانای میکنه، دست میزنه، بشکن میزنه و میخنده و بعد تلپی میافته زمین و دوباره و دوباره این کارو تکرار میکنه و با هربار ایستادنش ما کلی دست میزنیم و هورا میکشیم یه موقع هایی...
12 دی 1392