بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

ختنه

1391/11/1 18:13
نویسنده : شبنم
703 بازدید
اشتراک گذاری

١١/١١/٩١ روز سختی بود برای ما و آقا باراد آخه بردیمش دکتر برای ختنه کردن.

ساعت ٤ از دکتر اخویراد که دوستم حمیده جون معرفی کرده بود وقت گرفتیم که پسملمونو ختنه کنیم.(البته ناگفته نماند که کلی تحقیقات کردم و از کلی آدم  ÷رس و جو کردم تا این دکترو انتخاب کردیم)خلاصه ساعت 4/15 با کلی تو ترافیک موندنو حرص و جوش دیر رسیدن بلاخره خودمونو به مطب رسوندیم .مامانجون بدری هم برای اینکه من تنهایی غصه نخورم و اذیت نشیم زودتر از ما رسیده بود مطب و از آدمهای اونجا پرس و جو کرده بود و خیالمون از بابت خوب بودن دکتر راحت شد.بعد از 10 دقیقه نشستن منشی دکتر اومد و آقا باراد که تازه خواب بیدار شده بودو هنوز منگ خواب بودو تو اتاق دکتر برد و بعد از چند دقیقه صدای گریه نینی بلند شد (داشتن آمپل بیحسی میزدن انگار)و من کلی بغض کردمو داشتم از دردی که پسرم میکشید زجر میکشیدم....چقدر گناهی بودی پسرم....دکترم بعد از چند دقیقه منو تو اتاقش صدا کردو درمورد مدل ختنش توضیح دادو اونجا نینی دیدم که خوابیده بود رو تخت چقدر معصوم بود بچم کلی قربون صدقش رفتم و اومدم بیرون و تو اون لحظه صدای جیغ باراد اومد انگار که ختنه انجام شد و تموم شد.بعدشم نینی اوردن بچم اشکش دراومده بود بهش شیر دادم تا یکم آروم شد بعدشم اومدیم تو ماشین و تا خونه نینی خوابید.مامان بدری رسوندیم و از نوبل کیک خریدیم و رفتیم خونه مامانم.اونجا نینی بیدار شدو کلی گریه کرد ولی بهش استامینوفن که دادیم آروم گرفت و خوابید تا ساعت 10.بیدار که شد بازم بی تابی میکرد اما پوشکشو که عوض کردیم انگار آب رو آتیش بود شیر خورد و خوابید........و بعداز 4 روزم حلقش افتاد.پسملم انقدر آقاست که همه چیزش خداروشکر خوب پیش میره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)