بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

عمو علی

بارادی بلاخره عمو علی بعد از ٣ سال از امریکا اومد ایران کلی همه رو خوشحال کرد آخه دلمون براش خیلی تنگ شده بود.پارسال همین موقع ها بود که بهش زنگ زدیم و خبر اومدن یه فرشته کوچولو تو دلم بهش دادیم اونم کلی ذوق کرده بود و قرار شد یه چیزایی از سیسمونیتو اون بگیره(اما انقدر دیر اومد که تو بزرک شدی و وسایل کوچولویی که برات گرفته بود موند برای نینی عمو فرهاد که ایشالله خدا زود زود بهشون میده) خلاصه که دیشب برای اولین بار عموتو دیدی اولش یکم غریبی کردی و گریه کردی اما بعدش باهاش دوست شدی (البته دیروز یه کوچولو بداخلاق بودی اخه کم خوابیده بودی واسه همین اون پسر مهربون خوش اخلاق همیشه نبودی.) عمو برات سوغاتیهای قشنگی اورده بود و از همه مهمترش...
15 خرداد 1392

خلاقیتهای 5 ماهگی

٥ ماهگیت تموم شد و تو نیم سال از اولین سال زندگیتو گذروندی.تو این ماه نشستن بدون کمک تجربه کردی.غلتیدن عین فرفره که شده کار هرروزت و من از زیر مبل و میز پیدات میکنم و سینه خیز رفتن شروع کردی البته تو متراز کوتاه خودتو میکشی جلو و دقیقا عین کرم وول میخوری باسنتو میبری بالا صورتتو رو زمین فشار میدی و ٣٠ سانت میری جلو البته من این حرکتتو دوست ندارم چون صورتت قرمز میشه و دردت میگیره.کلی آواز میخونی و وقتی میخوای بوق بزنی با صدای بلند از خودت صدا درمیاری.راستی کلی ددری شدی و ساعت ٥/٦ بعدازظهر که میشه شروع میکنی به غر زدن و تا توی کریر میذارمت اروم میگیری و ذوق میکنی و منم با کالسکه میبرمت بیرون و یکم میچرخیم.خلاصه که کلی بامزه شدی و خوردنی. از ...
13 خرداد 1392

تولد 6 ماهگی

عشقمممممممممممممم کلی بزرگ شده تولد6 ماهگیت مبارک مرد کوچولوی من.دیگه کلی مرد شدیهااااا.پاسپورتتم آماده شده و قراره بابایی به عنوان هدیه تولد 6 ماهگیت مارو ببره ترکیه با خاله میترا و محمدرضا......بریم کلی خرید کنیم و خوش بگذرونیم (البته چندروزه استانبول شلوغ شده و مردمش شورش کردند هتل ما هم قشنگ وسط شلوغیها تو میدون تکسیمه.خدا کنه تاهفته دیگه(20 خرداد) همه چیز نرمال بشه که بتونیم با خیال راحت بریم و تو اولین سفرتو تجربه کنی)   ...
10 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی

آقا باراد  6 ماهه شد با قد 68 و وزن 8 کیلو و دور سر44.8 از امروز آقا پسرمون عین 1 مرد واقعی باید غذا بخوره.آب میوه بخوره و هر وقت که تشنش شد آب جوشیده بخوره.غذای پسرمون شامل 1 وعده سوپ(با محتویات ماهیچه گوسفند.برنج.سیب زمینی.هویج و سبزیجات و روغن زیتون)و 1 وعره فرنی یا حربره بادوم و آب هوج یا آب سیب. پسمل شجاعمون آخرین واکسن سال اول زندگیشو زد و فقط وقتی سوزن تو پاش رفت گریه کرد بعدشم با گرفتن دستم آروم شد.آخه تو چقدر آقاییییی آناناس مامان(من وقتی میخوام قربون صدقت برم بهت میگم اناناس ناس)فرداشم یکم تب کرد و بیقراری اما درکل عین همیشه این مرد کوچولو فوق العاده بود.تا جایی که عمو دکتر کلی ازش تعریف کرد و بهت گفت زبر و زرنگ و باهوش.(آ...
9 خرداد 1392

باز هم دکتر معینی

پسملی دیروز یک روز پر از اتفاق بود برای شما بعد ٦ ماه دوباره پیش دکتری رفتیم که شمارو به دنیا اورده بود و کلی تجدید خاطره کردیم.٢تا خاله سمیرا ها برای ویزیت پیش دکتر وقت داشتند و منم از خدا خواسته باهاشون رفتم که دکترو ببینم آخه دلم برای عمو دکتر خیلی تنگ شده بود.عمو دکتر وقتی دیدت کلی خوشحال شد و ازت تعریف کرد و تو هم براش لبخند ژکوند میزدی  و دل همرو آب میکردی.با منشی اقای دکتر هم کلی دوست شده بودی و رفته بودی بغلش و براش دلبری میکردی.اونم کلی باهات بازی کردو دوست داشت. تازه پارلا خانمو توی مانیتور دیدی و کلی دست و پا براش زدی(ایشالله تا٢ ماه و نیم دیگه به دنیا میاد میشه همبازی  کودکیت و دوست و خواهر بزرگسالیت) &nb...
30 ارديبهشت 1392

آندیا کوچولو به دنیا اومد

باراد کوچولو دوستت آندیا دختر خاله پگاه امروز  چهارشنبه٢١ /١/٩٢ ساعت ٧.٢٨ صبح تو همون بیمارستانی که تو به دنیا اومدی(بیمارستان بهمن) با دستهای نازنین همون دکتری که تورو به دنیا اورد(دکتر محسن معینی) به دنیا اومد یه دختر نازو کوچولو و خوردنی که از بعدازظهر که دیدمش کلی دلم براش تنگ شده.سعی کن براش یه برادر بزرگتر و مهربون باشی که ازش مراقبت میکنی و همیشه پشتیبانشی.همونجور که پگاه برای من یه خواهر کوچیکتر بود و همونطور که آرش یه دوست خوبه برای بابایی دوستش داشته باش ..... باشه پسر خوبم؟ امروز توروهم بردیم بیمارستان عیادت نینی پگاه کلی ذوق کردی و با تعجب نگاش میکردی.       اینم ١٠ روزگی آندیا خانم ...
16 ارديبهشت 1392

اولین نشستن

آقا کوچولو تو 5 ماهگی بدون کمک واسه 5 دقیقه میشینی و نشستنت خیلی بامزست عین پیرمردها به جلو خم میشی پاهاتو نگه میداری و میشینی اگه نگران کمردرد  نبودم میذاشتم بیشتر بشینی چون نشستن خیلی دوست داری و همش دلت میخواد بلندت کنیم تا بشینی.(هر چند که از دکتر امیدوار پرسیدیم و گفت این جز مهارتهای پیشرفته یه بچه است که تو این ماه بتونه بشینه و اشکالی نداره)از بس که شما با استعداد و با هوشی آقااااااا   اینم عکس اولین باری که واسه زمان زیادی نشستی و تعادلت حفظ کردی:     خونه مامان جون ٢٠/٢/٩٢   ...
16 ارديبهشت 1392

اولین غذا

آقا کوچولو امروز اولین غذای عمرتو خوردی و چقدر دوست داشتی....... با ولع تمام ،سرلاکی که برات درست کرده بودیم و خوردی،وقتی قاشق میومد سمت صورتت از دور دهنتو باز میکردی و منتظر بودی انگار ١٠٠ ساله اینکارها ی و میدونی غذا چیه(هزار ماشاالله)(تازه بازم دلت میخواست ولی ترسیدیم که بیشتر بهت بدیم و معدت اذیت بشه)خلاصه غذا خوردنت خیلی بامزه و هیجان انگیز بود بعدشم کلی شیر خوردی و خوابیدی.......نوش جونت پسرم. اینم عکس اولین غذایی که خوردی:   ...
11 ارديبهشت 1392

حمام

مراحل حمام رفتن آقا کوچولو: راستی من از اواسط ماه ٤ خودم  چندباری تنهایی حموم بردمت.یکم سخت بود اما کم کم دارم راه میافتم قبل حمام(آقا باراد در حال گرفتن ماساز از مامانی):   بعد از حموم   ...
10 ارديبهشت 1392

5 ماهگی

اقا باراد ٥ ماهه شد .با وزن ٧٦٥٠ و قد ٥/٦٥ و آقای دکتر امیدوار از همه چیزش راضی بود خداروشکر و غذای کمکی براش تجویز کرد. قرار شده از فردا روزی ١ قاشق بهتون سرلاک بدم البته آقای دکتر بین انتخاب حریره بادوم و سرلاک و فرنی بهم حق انتخاب داد اما چون ممکنه تو ماه آینده بریم مسافرت سرلاک که آمادست و از همه راحتترو انتخاب کردیم تا ماه بعد که حریره بادوم با شیرو شروع کنیم. تازشم کلی از شما و هوشیاری و امادگی بدنت تعریف کرد و گفت معلومه که از نظر روحی آرامش داره و همه چیزش عالیه دلیلشم یکی شیر مادره و دیگریش آرامش خونمون و من......بابایی هم کلی ذوق کردو خوشحال شد که چه مامانی و پسملی خوبی داره.خلاصه عمو امیدوار کلی بهمون روحیه داد و ما هم خوشحال ...
10 ارديبهشت 1392