باز هم دکتر معینی
پسملی دیروز یک روز پر از اتفاق بود برای شما بعد ٦ ماه دوباره پیش دکتری رفتیم که شمارو به دنیا اورده بود و کلی تجدید خاطره کردیم.٢تا خاله سمیرا ها برای ویزیت پیش دکتر وقت داشتند و منم از خدا خواسته باهاشون رفتم که دکترو ببینم آخه دلم برای عمو دکتر خیلی تنگ شده بود.عمو دکتر وقتی دیدت کلی خوشحال شد و ازت تعریف کرد و تو هم براش لبخند ژکوند میزدی و دل همرو آب میکردی.با منشی اقای دکتر هم کلی دوست شده بودی و رفته بودی بغلش و براش دلبری میکردی.اونم کلی باهات بازی کردو دوست داشت.
تازه پارلا خانمو توی مانیتور دیدی و کلی دست و پا براش زدی(ایشالله تا٢ ماه و نیم دیگه به دنیا میاد میشه همبازی کودکیت و دوست و خواهر بزرگسالیت)
بعد دکتر هم رفتیم آتلیه بابایی و عکس پرسنلی گرفتی برای پاسپورتت چندتا عکسم گرفتی که بعدا عکساشو میذارم اخه باید تبدیل بشه و رتوش..........موقع عکس گرفتن کلی ذوق میکردی و می خندیدی.فکر کنم تو هم عین بابایی عکاس بشی....معلومه که عکاسی خیلی دوست داری.