بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

داستان از شير گرفتن جوجه ماماني

1393/9/6 23:00
نویسنده : شبنم
3,000 بازدید
اشتراک گذاری

داستان از شير گرفتن فسقل خان ما شده بود يه كابوس بزرگ واسه من هميشه فكر ميكردم كه غير ممكنترين كار دنياست و شايد حالا حالاها طول بكشه اين پروسه اخه من خودم ٣ سال شير مامانمو خورده بودم و ميترسيدم اين اتفاق براي خودم تكرار بشه و به قول مامانم تو تلافيشو دربياري اما خداروشكر پسركم عين هميشه با آقايي و صبوريش منو شگفت زده كرد...
پسركم١٧ آبان ٩٣ درست ٢٢ روز مونده به تولدش اخرين شير تپل زندگيشو خورد و بعداز اون با يه ممه اوف شده توسط رژلب مواجه شدو يكم اخ و اوخ كه درد دارم بهم دست نزن پسرمو از صرافت خوردن شيرانداخت به همين راحتي....البته ١ ماهي بود كه سعي ميكردم هرروز ١ يا ٢ وعده شيرشو كم كنم اونم گاهي با چسب زخمو گاهي فرار كردن از دستش اخه باراد وابسته شديد به م.. بودو صبح تا شب اويزون من ..يعني كافي بود من دراز بكشم تا زودتر از من خودشو اماده كنه واسه شير خوردن.براي همين خيلي وقتها دراوج خستگي فقط راه ميرفتم كه سراغم نياي واسه همين يكم باورش هنوزم برام سخته كه به همين راحتي بيخيال شده. خلاصه اينكه روز اول با رژ لب گذشتو شب موقع خواب به سختي خوابش بردو وسطهاي شب بيدار شدو دوباره اومدسراغم كه گفتم هنوز اوفه اونم دوباره خوابيد روزهاي بعد يكمي بدقلقي كرد اخه هنوز ياد نگرفته بود كه خودشو بدون وابستگي به چيزي بخوابونه اما كم كم داره ياد ميگيره تو اين ٢ هفته و نيمي كه از ترك عادت جوجه كوچولوم گذشته ٢ بار اومده سراغم يه بارش خواب ناز بودمو ديدم اونم تو خوابه اما داره شير ميخوره( حدودا ١ هفته بعد) و بار دوم وقتي بود كه از حموم اومده بودم ( ٢ هفته بعد) فكر كنم شيرم بدمزه شده اخه يه ذره از جفتش خوردو بيخيال شد البته عين يه دزد كوچولو بود اخه دوروورشو يواشكي نگاه ميكردو ميخورد و بعداز اون ديگه سراغشم نگرفت تو اين مدت گاهي ميومد بغلشون ميكردو با خجالت يه قهقهه كوچولو ميزدو ميرفت اما ديگه اينكارم نميكنه... راستش يه روزهايي كه كله سحر بيدار ميشي و ديگه نميخوابي يا بعازظهرها كه منگ خوابم پشيمون ميشم از اين كه از شير گرفتمت اخه اون  موقع تايم خواب و بيداريت دست من بود اما الان دست خودته و تو هم شيطونننن و منم خوش خواب.ابه هر حال خداروشكراينم گذشت.
يه چيزي بگم....: روز اول از شير گرفتنت پسركم من كلي گريه كردم حس بدي بود خيلي ناراحت بودم فكر اينكه شايد ديگه اين حس مادرانه تكرار نشه شايدم حس اينكه وابستگيت به من تموم شده اذيتم ميكرد خيلي روز بدي بود انگار من بيشتر عادت كرده بودم بهت تا تو....

 ولي به هرحال ازت ممنونم كه اجازه دادي ٢ سال شيره وجودمو بهت بدمو قشنگترين حس دنيارو تجربه كنم حس سير كردن يه موجود از وجود خود آدم حس خارقالعاده ايه.... ممنونم پسرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهدیه
9 آذر 93 10:48
سلام تولد پسر گلتون مبارک دختر منم متولد امروزه! از آشناییتون خوشحالم! ممنون عزیزم منم همینطور
مامان مصی جون
17 دی 01 1:48
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت همه کاربران عزیز و دوستان گرامی اميدوارم که حالتون خوب باشه مطالبی هم که گذاشته بودین خیلی خوب و عالی بود. تولد پسر گلتون مبارک باشه انشا الله ۱۲۰ سالگی شو جشن بگیرین دختر منم تازه به دنیا اومده و متولد همین ماهه خیلیم به من وابسته است و همش چسبيده به من که شیرش بدم اسم دخترمم مصی جون هستش.