از ١٩ ماهگي به بعد....

سلام قشنگم ماه هاست هيچي برات ننوشتمو دلم براي وبلاگت خاطراتت و احساسي كه تو پس اين نوشته هاست تنگ شده...متاسفانه خونه جديدمون اينترنتش هنو وصل نشده و اين باعث دور شدن من از خيلي چيزها شده. الانم دارم تو note گوشيم برات مينويسم كه اگه جايي wifi داشت سريع وبتو آپ كنم:
به هرحال جوجه قشنگم الان اخرين هفته از اخرين ماه ١ سالگيتو ميگذروني و ٦ روز ديگه يه مرد كوچولوي ٢ ساله ميشي باورم نميشه انقدر بزرگ شدي پسرم، الان ديگه كلمه هايي كه بهت ميگيمو تكرار ميكني خيلياشو فقط خودمون ميفهميم چون خيلي واضح عين آدم گنده ها نميگيشون اما همينشم خيلي شيرينه... كم كم ميتوني كلمه هارو به همديگه بچسبوني ميگي بابا رفت ، سلام بن، چي شد( كه خيلي وقته ميگي ) و  همين😊اسم بعضي از دوستاتو ميگي مثل آنديا محمدرضا(ممد)عليرضا عسل و ارتين به بابايي هم ميگي احمدرضا و خيلي چيزاي ديگه ... منو گاهي مامانا صدا ميكني گاهي ماماني و بيشتر مواقع مامان شبنم هنوز قشنگ تلفظ نميكني يه چيزي تو مايع نم نم ميگي، الان ديگه ميتوني بدويي و حرفهاي ماماني گوش بدي كلي كمك مني تو خونه لباسارو ميريزي تو ماشين درشون مياري ،ظرفهارو از  تو ماشين ظرفسويي درمياري و ميذاري سرجاشون. جارو برقي ميكشي ... گردگيري ميكني (البته همه اينها در حد خودته ها يه كوچولو كمكم ميكني واقعني نيستاو گاهي خرابكاريم ميكني مثلا ظرف ميشكوني لباساي شسته و خيسو رو زمين ميكشي  و ... ولي بيشتر مواقع كمكمي و منم كيف ميكنم) يه كم به نظرم وسواسي هستي چون لباس يا پتو كه پهن ميكني رو ميز يا زمين( وقتي بازي ميكني) بايد صاف صاف باشه و اگه يه گوشش تا خورده باشه جيغ ميكشي و با زبون اشاره اه و اه ميگي تا درستشم كنم .....الان ٣هفته اي هست كه ديگه شير نميخوري و غذا خوردنت يه كوچولو بهتر شده و شير پاستوريزه ميخوري گاهي هوس ميكني كوچولو بشي و با شيشه شير ميخوري لگن عليرضارو گرفتم تا تمرين كني واسه جيش كردن خودت ميشيني روش و ميگي جيشششششش و ١ بار بيشتر موفق نشدي تا حالا فكر ميكنم زوده هنوز نه؟؟؟؟ هنوز پيش من ميخوابيو دلم نمياد جاتو عوض كنم يه بارتو اتاق خودت خوابوندم اما خودم طاقت نيوردم كه پيشم نباشي اما اين نيز بگذردددددد... در مورد خوابتم كه از وقتي از شير گرفتمت بهتر ميخوابي اما ٩ صبح بيدار ميشي و من در حسرت اون روزهام كه تا ظهر ميخوابيديم... تازشم گاهي به سرت ميزنه و نصف شبها مثلا ٤،٥ بيدار ميشي و مياي پاي تلويزيون ريموتو ميدي دستم كه روشن كن و تمام چراغهارو هم روشن ميكني( راستي قدت به پريز برق ميرسه ديگه)و همونجا جلوي تلويزيون دوباره ميخوابي ( شايد از تاريكي و سكوت ميترسي)خلاص داستاني داريم با تو فسقلم