بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

خلاقیتهای 17 ماهگی

1393/3/9 19:43
نویسنده : شبنم
356 بازدید
اشتراک گذاری

مرد کوچولوی مامان واسه خودش یه پا عکاس شده ...........عاشق اینه که دوربینو بگیره و باهاش عکسهای کج و ماوج بگیره

 

 

بعدشم از دیدن شاهکار خودش لذت ببره:

 

 

بچه عکاسی دیگه.......................................................................................

پسرکم تو این ماه اتفاق خاصی نیفتاد و فقط تو با بدغذاییهات و لاغر شدنت خیلی از روزها حرص منو درمیاری یه روزهایی قاشق غذا دستمه و تو خونه دنبالت میدوام و تو هم پا به فرا رمیذاری و حالا من بدو قاشق بدو و تو زبل بدو..........در کل غذا نمیخوری آقا جون!!!بعدا که بزرگ شدی نگی چرا بهت غذا نمیدادمااااااااااااا

هنوز حرف نمیزنی و من دلم پرمیکشه برای شنیدن یه کلمه جدید از دهنت....از یاد گرفتن فراری تشریف داری کلی فلش کارتو پاره و مچاله کردی و فقط یه کلمه توپ یاد گرفتی.

اولین شهربازی عمرتو با بابایی رفتی و بابایی کلی بهش خوش گذشت:

 

از درو دیوار بالا میریو کارای محیرالعقول میکنی:

 

اولین باری که دیدم رو میز نشستی تقریبا سکته کردم.....چون فاصلت با لبه میز چند میلیمتر بود و اگه یک آن تعادلتو از دست داده بودی با مغز میافتادی زمین.

و اینجوری شد که دیگه صندلیو از میز  فاصله میدم و تقریبا دیگه پای کامپیوتر نمیشینم واسه همین خیلی دیر به دیر میتونم وبتو آپ کنم و خیلی از اتفاقها از یادم میره.عصبانی

 

تقریبا هرروز بعدازظهر میریم پایین خونمون پیاده روی آخه بعدازظهر که میشه تو خونه کلافه میشی کفشهاتو میاری و شروع میکنی به نق زدن منم مجبور میشم ببرمت هواخوری:

 

 

توی یکی ازین پیاده رویها با دختر همسایمون اشنا شدی و چون شدیدا علاقمند به روبوسی با خانمها هستی بغلش کردی و اون که 2 ماه از تو کوچیکتره نتونست تعادلشو حفظ کنه و افتاد رو زمین و تو هم افتادی روش ............خداروشکر چیزیش نشدمنم موندم با یه عالمه عذاب وجدان چشمک

اینم از داستان این ماه آقا کوچولوی خونه ما

پسندها (2)

نظرات (0)