بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

پسرم

پسر قلب وروح مادر😀😀😀😀😀   پسر داشتن یعنی :یه کمد پر از لباسها , کفشها و ساعت های  طرح بن تن و انگری بردز و اسپایدر من و باب اسفنجی😀 پسر داشتن یعنی: اتاقی پر از رنگهای آبی , سبز,سفید , زرد ☺️ پسر داشتن یعنی : یه کمد پر از توپ و تفنگ وماشینهای کوچک و بزرگ و گاهی عروسکی داغون😜 پسر داشتن یعنی : پیدا کردن تیرو کمان و تفنگ  گوشه گوشه خونه😂 پسر داشتن یعنی : گشتن به دنبال لباس مرد عنکبوتی و بن تنی تو فروشگاههاو غر غر کردن😄 پسر داشتن یعنی : با هر آهنگی یه جور رقصیدن و دایم گفتن منو منو😊 پسر  داشتن یعنی : وقتی پدر رفته مسافرت نگه بابایی زودتر بیا بگه بابایی میخوای برای من چی بیاری😉 پسر  داشتن یعنی: دس...
4 اسفند 1394

2سال و 9ماهگی............

چقدر دلم برای نوستن تو وبلاگت تنگ شده بود...خیلی وقته انقدر درگیر کارکردنم که حتی خودمم فراموش کردم چه برسه به یکی از قشنگترین خاطرات زندگیم......... جوجه زیبای من 1ماه نیمه که خونه اقاجونیم از وقتی رفتیم خونه جدید به دلیل شرایط خیلی خاصش که فقط بابایی درکش میکنه و به خاطرش اون خونرو گرفته مجبور شدیم پیش مامان جون اینا بمونیم و کلی مزاحمشون بشیم......تو این مدت کلی بهت خوش گذشته کلی تو حرف زدن راه افتادی تپلی شدی موهای سرت پر پشت شده از پوشک به جز شبا کاملا گرفتمت بعضی روزا میری مهد کلی با اقاجون رفیقیو هرروز ددری و یه عالمه اسباب بازی به ارشیو وسایلت اضافه شده 1هفته علیرضای اقا پیشت بودو کلی باهاش حال کردی و منم غبطه خوردم به داشتن پسر ...
24 شهريور 1394

خلاقیتهای باراد تو 2سال و نیمگی

جوجم الان قشنگ حرف میزنه همه احساسهای دنیارو میشناسه کلی کمک مامانشه.......................و بهترین مرد کوچولوی دنیاست.شبا تا داستانهای تخیلی ذهن منو نشنوه خوابش نمیبره و هرروز داستان تکراری لیوان شکسته تو داستانهای سریالی منه..........(اخه یه روز لیوان از دستش افتادو شکست کلی دستش خون اومد تا دوروزم فقط ناله میکرد واسه همین این داستان چون اموزندست براش دوست داره بشنوه کلا علاقه شدیدی به داستانهای اموزنده داره منم کل چیزایی که میخوام بهش یاد بدم تو قصه هام بهش میگم.........یعنی یه همچین مادریم من ) بزرگترین خلاقیتشم اول نقاشی کردنش به صورت ماهرانه ایه که یهویی از خطوط کج و کوله و بیربط تبدیل شد به یه کیمدی(عاشق شخصیتهای تخم مرغیه کیمدیه)ت...
5 مرداد 1394

پروسه از پوشك گرفتن فسقل مامان(غول اخر)

جوجه خوشگلم انقدر درگيرشغل جديدمم كه فرصت اپ كردن يكي از بهترين رويدادهاي زنگيم يعني وبلاگتو ندارم فقط براي اينكه اتفاقاي مهم زندگيت يه جايي ثبت بشه تو لحظه هاي ازاد زندگيم مينويسم برات....❤️❤️❤️❤️   داستان امروزمون پشت سر گذاشتن اخرين غول ٣ سال اول زندگي شما يعني از پوشك گرفتنتونه كه به تو ذهنم تبديل شده بود به يه كابوس اما تو مثل هميشه با اقايي و فوقالعاده بودنت تو اين موضوعم كمكم كردي👏👏👏👏 ١ ماهي بود كه تصميم گرفته بودم از پوشك بگيرمت و هرروز براي اماده كردنت با اين پروسه با خودم ميبردمت دستشويي شعر ميخوندمو داستان ميگفتم اما از شما هيچ همكاري ديده نميشد و منم مجبور ميشدم بعداز ٢/٣ بار تباش كردن در روز بيخيال بشمو قضيه رو به ...
1 مرداد 1394

اصفهان

١٣ ارديبهشت ٩٤ چهارمين مسافرت كوچولوي ما به  اصفهان زادگاه پدرش بود ٣ روز اونجا مونديمو كلي خوش گذرونديم كلي توريستهاي خارجي از پسر خوشتيپم عكس ميگرفتن بغلش ميكردنو قربون صدقش ميرفتن اين اقاي خوش ژستم تا دوربينو سمت خودش ميديد سريع دستاشو تو جيبش ميگرفتو دلبري ميكرد با ژستش هلو و گودباي و تنكيو ميگفت و مارو بيشتر از پيش شاكر خدا ميكرد به خاطر وجود جذاب و شيرينش. برگشتنه هم به ابيانه و كاشان سري زديم و خلاصه يه مسافرت پروپيمونو تجربه كرديم . جاي همگي خالي.   راستي دايره لغاتت با بودن يه عالمه بچه اي كه خونه خاله بابايي بودن زيادو زيادتر شد منظورتو ميرسوني جمله هات طولانيتر شده و جالبه كه فكر ميكني براي گفتن بعضي چيزها. راست و...
28 ارديبهشت 1394

شب اول

مرد كوچولوي من الان ساعت ١ شب ٢٧ ارديبهشت ٩٤ ازت خواستم كه عين مردهاي بزرگ بري و تو تختت توي اتاقت و تنهايي بخوابي تا صبح يه جايزه خوشمزه بهت بدم تو هم دركمال ناباوري رفتي روتختت لاكي خان ( چراغ خواب) روشن كردي و رفتي زير پتو خوابيدي تمام تايم به خواب رفتنت  ١٥ مين بود..... بعداز ٢ سالو نيم كه كنار من روي تخت من ميخوابيدي اين اولين شبي كه تنها خوابيديم و من در بهتم و حيرون كه چه كنم😯بيام توي اتاقت و روي زمين بخوابم يا از همين شب اول به تنها خوابيدن عادتت بدم نگرانم و دلتنگت عشق كوچولوي قشنگم🌸🌸🌸🌸🌸   ولي اينا مراحل مستقل شدنو بزرگ شدنت بايد سپري بشه تا بزرگ بشي ويه مردواقعي بشي❤️❤️❤️   امشب شهربازي كوروش بوديم و كلي ...
28 ارديبهشت 1394

این چند ماه...

پسر طلایی قشنگم ماههاست هیچی برات ننوشتم یه ذره سرم شلوغ شده و درگیر کارم.آخه واسه خودم شغل درست کردم هرچند تو خونه و پای اینترنته اما خیلی وقت گیره.پس منو ببخش.   جوجم تو این چندماه خیلی بزرگ شده الان دیگه 50درصد حرفاشو میفهمم جمله های کوتاه میگه کلمه هایی که میگه بعضیاش عین یه بچه گندست و قشنگ و درست ادا میشه بعضیاشم با زبون خودشه و خیلی بامزه.بخش چپ و راست بدنشو میشناسه،شدیدا علاقمند به شخصیت چرا و پنگوله.......یکم(یه ذره بیشتر از یکم البته)لجبازو قلدر شده.شدیدا دوست داره مستقل باشه و خودش لباساشو انتخاب میکنه. خلاصه داره بزرگ میشه فسقل خان. عید امسالو با خاله پگاه رفتیم شمالو کلی اتیش سوزوندید با اندیا.13 به درم رفتیم با...
10 ارديبهشت 1394

روزت مبارك اقا پسر

💓روز پسر مبارک💓 امروز تو تقویم هخامنشی روز پسره...9 اسفند ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭكــ  بابايي هاي اينده  سلطان غــرورا تكيه گاهاي محكــم غيرتيـــاي خواستنــي تـه ريش دارا گــُل پسـرا كه دنياشون پر از پیراهــن و شلواره پر از کتونی و کالج و ادکلن قربون صدقه هایی که از مادرشون میرن چشم غره هایی که به باباهه میره صاحب تلفن های 1 دقیقه ای  عاشقهای مطلق مامانا ابهت دستهای مردونه سر گذاشتناشون روی پای مادر عاشقان سیب زمینی سرخ کرده آهنگ گوش دادنای نصف شب,تو اتوبان با ناراحتی ﺑﻪ یه عکس نگاه کردن دوش گرفتنای 5 دقیقه ای قولهایی که وقتی میدن رد خور نداره کلمه های رمزی که فقط خودشون معنیشو می دونن دنیای پسراشاید پر از غصه های ...
9 اسفند 1393

مادرانه

برای پسرم:  مرد کوچک مادر فدای قد و بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهای شاید تلخ و سنگینیست  اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده  آماده باشی برای مرد شدن ... تو قرار است مرد خوبی شوی  مرد خوب بودن کار سختیست  اینکه قوی باشی اما مهربان  صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون  و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی  عزیز دل مادر  تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست  اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی  و بعد عشقت  عشق چیز عجیبی نیست حسیست مثل موقع هایی که صدایم میکنی :"مادر" و من میگویم:"جان مادر...
21 بهمن 1393